(( الهی نامه ابوسعید نیازی))
الهی
تو آسان گرفته ای ، ما به مشکل انداخته ایم
الهی
چه بود در نبود تو
الهی
از کرده خود شرمسارم و بر ناکرده خود غمگسار
الهی
جسمی پر حرکت روزی ام نما و روحی پر برکت
الهی
چون آب شوم ناب خواهم شد،
حرارتی ده تا آتشی گیرم
الهی
طالب دیدارم و اسیر دلدار،
نه توفیق دیدار یافته ام و نه رویت دلدار
الهی
می دانم که هستم باید بدانم که نیست
الهی
از درون می سوزم و با برون می سازم؛
تا نفرسوده ام دریاب مرا
الهی
با تو بودن شرط نیست با تو ماندن هنر است
الهی
دستی بسته دارم و جسمی خسته؛
می تازم و می بازم پناهم ده
الهی
بر هر سازی نای بازی نیست
ما را با ساز خود دمساز کن
الهی
چو فردا رسد چه خواهد شد
و چه خواهم کرد و چه خواهم گفت
الهی
بهانه ای ده تا بهایی یابم
الهی
افسرده حالم و شکسته دل، میگویند: تویی آن مشتری
شکسته دلان، چه میشود که بخری و ببری؟
الهی
تو را می جویم و تو را می گویم
تو را می دانم و تو را می خوانم، امانم ده!
الهی
بنده آمالم و شرمنده اعمال، از آمال نفسانی ام
وا رهان و بر اعمال انسانی ام رهنمونم ساز
الهی
سینه ای صدچاک دارم و صورتی غم ناک
چه میشود از حال این بی حال تفقدی بکنی
الهی
وای بر من که بدون عذر معذورم و بدون توشه مغرور
الهی
بازار خودفروشی داغ است و خریداران بی انصاف،
به انصاف خودت ما را از ما بخر
الهی
سرفرازی در عشقبازی است
اهل رازم کن تا بی نیاز گردم
الهی
قدر گذشت و قدرش ندانستیم!